الا یا ایها الساقی! برون بر حسرت دلها


که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکلها

به می بر بند راه عقل را از خانقاه دل


که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقلها

اگر دل بسته‏ای بر عشق جانان، جای خالی کن


که این میخانه هرگز نیست جز ماوای بیدلها

تو گر از نشئه می کمتر از آنی به خود آیی


برون شو بید رنگ از مرز خلوتگاه غافلها

چه از گلهای باغ دوست رنگ آن صنم دیدی


جدا گشتی ز باغ دوست دریاها و ساحلها

تو راه جنت و فردوس را در پیش خود دیدی


جدا گشتی ز راه حق و پیوستی به باطلها

اگر دل داده‏ای بر عالم هستی و بالاتر


به خود بستی ز تار عنکبوتی بس سلاسلها